کد مطلب:166202 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

مسیر حرکت امام حسین به کوفه
28) ابن هشام به نقل از ابومخنف گفت: صقعب بن زهیر از عمر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی نقل كرد: هنگامی كه مردم عراق به حسین (ع) نامه نوشتند و او آماده ی مسافرت به عراق شد، در مكه نزد او رفته و حمد و ثنای خدا بجای آوردم، سپس به او گفتم: اما بعد، ای پسر عمو من بخاطر كاری ضروری آمده ام و می خواهم تو را نصیحتی بكنم اگر بپذیری خواهم گفت و الا از گفتن صرف نظر می كنم. حسین (ع) گفت: بگو، سوگند بخدا در تو سوء نیت نمی بینم و این كار قباحت ندارد. به او گفتم: به من خبر رسیده كه عازم عراق هستی و من از مسیری كه انتحاب كرده ای می ترسم و نگرانم. تو به سرزمینی می روی كه كارگزاران و امیران (یزید) همراه با بیت المال حضور دارند. بدان كه مردم نیز بنده درم و دینارند و مطمئن نباش كسانی كه وعده كرده اند تا تو را یاری كنند با تو نجنگند. پس حسین (ع) گفت: ای پسر عمو، خدا به تو پاداش نیك دهد. سوگند به خدا كه من یقین دارم تو دلسوز و نیك خواه هستی و عاقلانه سخن می گویی و من هر كدام از این دو را ه را كه انتحاب كنم (نظرت را قبول و یا رد كنم) به هر حال تو برای من مشاوری پسندیده و نیكخواه هستی.

راوی گفت: از پیش او بازگشته و نزد حارث بن خالد بن عاص بن هشام رفتم. از من پرسید: آیا حسین (ع) را ملاقات كرده ای؟ به او گفتم: آری. گفت: به تو چه گفت و تو به او چه گفتی؟ گفتم: به او مطالبی گفتم و او نیز سخنانی برایم بیان كرد. حارث گفت:


سوگند به خدای مروة الشهباء [1] به او نصیحت كردی، و به خدای كعبه سوگند؛ كه نظری صحیح دادی چه قبول كند و چه رد نماید، سپس این شعر را خواند:

بسا كس كه از او امید نیكی داری و بدی می بینی و از آن كه انتظار نداری نیكی می بینی.

29) ابومخنف گفت: حارث بن كعب و البی از عقبة بن سمعان نقل كرد: هنگامی كه حسین (ع) به رفتن كوفه مصمم شد عبداللَّه بن عباس نزد او آمد و گفت: ای پسر عمو، مردم به خاطر رفتن تو به عراق به تحرك و ولوله شدیدی افتاده اند. بگو چه می خواهی بكنی؟ حسین (ع) گفت: من تصمیم گرفته ام امروز یا فردا انشاءاللَّه حركت كنم. ابن عباس گفت: ترا به خدا می سپارم و خدایت رحمت كند به من خبر بده! آیا نزد مردمی می روی كه امیرشان را كشته و سرزمین خود را تصرف كرده و دشمنشان را تبعید نموده اند؟ اگر چنین كرده اند به سوی ایشان برو و اگر در شرایطی ترا دعوت كرده اند كه امیرشان بر آنان مسلط بوده و كارگزاران او خراج سرزمینشان را می ستانند، در حقیقت آنان ترا برای جنگ و كشتن خواسته اند. مطمئن مباش از اینكه ترا نفریبند و با تو به دروغ و مخالفت رفتار ننموده و تنهایت نگذارند! و اگر به سوی تو كوچ كنند همانند بدترین مردم بر تو سخت می گیرند. حسین (ع) گفت: من نسبت به آنچه اتفاق خواهد افتاد از خدا طلب خیر می كنم.

راوی گفت: ابن عباس رفت و ابن زبیر آمد و ساعتی با حسین (ع) گفتگو نمود. ابن زبیر گفت: نمی دانم چرا این قوم را رها كرده و از آنان دست برداشته ایم (با آنان نمی جنگیم) ما فرزندان مهاجرین هستیم و به ولایت و حكومت از ایشان سزاوارتریم به من بگو چه می خواهی بكنی؟ حسین (ع) گفت بخدا سوگند با خود گفتم كه به كوفه بروم. شیعیان و بزرگان كوفه نیز می دانند و از خدا طلب خیر می كنم. ابن زبیر گفت: اگر من نیز مانند تو شیعیانی داشتم از آنها رو بر نمی تافتم. راوی گفت ابن زبیر بخاطر این سخن ترسید از سوی حسین (ع) مورد تهمت واقع شود. پس گفت: اما اگر در حجاز بمانی و در اینجا دست بكار شوی انشاءاللَّه دست از یاری تو بر نمی داریم. سپس برخاست و رفت.


حسین (ع) گفت: ابن زبیر دنیاطلب هیچ چیزی را بیشتر از خروج من از حجاز به سوی عراق دوست ندارد. زیرا می داند وجود من مانع دستیابی او به حكومت می شود و اگر همراه من باشد چیزی نصیبش نخواهد شد و مردم او را با من برابر نمی دانند پس دوست دارد من از اینجا رفته و این سرزمین برای او خالی باشد.

راوی گفت: هنگام شب یا فردا صبح، حسین (ع) نزد عبداللَّه بن عباس رفت و (خبر داد كه عازم است) عبداللَّه گفت: ای پسر عمو می خواهم صبر پیشه كنم ولی نمی توانم. من از اینگونه هلاك و درمانده شدنت می ترسم زیرا مردم عراق خیانت پیشه اند پس به ایشان نزدیك مشو، در اینجا بمان زیرا تو سرور مردم حجاز هستی و اگر اهل عراق آنگونه كه پنداشته اند تو را می خواهند به ایشان بنویس كه باید دشمنشان را بیرون كنند سپس نزد ایشان برو. اگر در هر حال تصمیم به خروج داری، به یمن برو كه دارای دژها و دره هاست، و سرزمین بزرگ و گسترده ای است و طرفداران پدرت در آنجا هستند و تو از این مردم دور خواهی شد. آنگاه به آنان نامه نوشته و دعوت كنندگانت را به همه جا اعزام كن. من امیدوارم آنگاه در سلامت كامل آنچه را كه دوست داری حاصل شود. حسین (ع) گفت ای پسر عمو، به خدا سوگند می دانم كه تو نصیحت گوی و دلسوز هستی ولیكن تصمیم بر رفتن به كوفه دارم. ابن عباس گفت: پس زنان و كودكان را به خود مبر، بخدا سوگند می ترسم همچون عثمان در حالی كه زنان و كودكانت ترا می نگرند كشته شوی. سپس ابن عباس گفت: با رفتن تو از حجاز قطعاً ابن زبیر خوشحال می شود چرا كه می دانستم اطاعتم می كنی (نظرم را می پذیری) موی پیشانیت را می گرفتم تا مردم پیرامون ما گرد آیند. مطمئناً چنین می كردم. ابن عباس از نزد حسین رفت و عبداللَّه بن زبیر را دید و گفت: ای پسر زبیر چشمت روشن! سپس گفت:

ای پرنده ای كه در لانه ای.

تنها شدی. تخم بگذار و بخوان.

و تخم بگذار، هر چه می خواهی تخم بگذار.

این حسین است كه به سمت عراق بیرون می رود و تو حجاز را داشته باش!

30) ابومخنف گفت: ابوجناب یحیی بن ابی حیّه از عدّی بن حرملة اسدی و او به نقل از


عبداللَّه بن سلیم والمذریّ بن مشمعل دو نفر از قبیله ی بنی اسد نقل كرد: به منظور انجام اعمال حج از كوفه بیرون آمده و روز ترویه به مكّه رسیدیم. ناگهان دیدیم حسین و عبداللَّه بن زبیر صبحدم ما بین حجر [2] و در ایستاده اند. نزدیك آنها شده و شنیدیم ابن زبیر به حسین می گوید: اگر می خواهی در حجاز بمانی، بمان و عهده دار امور مردم باش. ما نیز تو را حمایت، یاری و خیرخواهی نموده و با تو بیعت می نماییم. حسین (ع) گفت: پدرم به من گفت: كه در مكه قوچی (سرداری) حرمت خانه ی خدا را می شكند، و دوست ندارم كه آن قوچ (سردار) من باشم. ابن زبیر گفت: پس بمان و مسئولیت این كار را به من واگذار كرده و اطاعت نما و نافرمانی مكن. حسین (ع) گفت: این را هم نمی خواهم، راویان نقل كردند: سپس آندو سخنانشان را از ما مخفی كردند و پیوسته چنین بود تا اینكه صدای دعای حاجیان را شنیدیم كه به هنگام ظهر، رو به سوی منی آورده بودند. راویان گفتند: حسین (ع) خانه ی كعبه و بین صفا و مروه را طواف و مویش را كوتاه كرد و عمره را به جای آورد و به سوی كوفه راه افتاد و ما با مردم به طرف منا رفتیم.

31) ابومخنف گفت: ابی سعید عقیصی از برخی یارانش نقل كرد: در مكه حسین بن علی (ع) با عبداللَّه به زبیر ایستاده بود، شنیدم عبداللَّه بن زبیر به او گفت: از پسر فاطمه جلو بیا، حسین (ع) به او گوش داد تا آهسته سخن بگوید آنگاه حسین به ما رو كرد و گفت: آیا می دانید ابن زبیر چه می گوید؟ گفتیم: خدا ما را فدای تو كند! نمی دانیم. گفت: می گوید: در این مسجد قیام كن. مردم عزم تو می كنند. سپس گفت: بخدا سوگند كشته شدن به اندازه یك وجب خارج كعبه را بیشتر دوست دارم تا یك وجب داخل آن؛ بخدا سوگند اگر در داخل سوراخ خزنده ای باشم مرا بیرون می آورند تا به خواسته خود برسند. به من تعدی و ستم می كنند آنگونه كه یهودیان در روز شنبه ستم كردند.

32) ابومخنف گفت: حارث بن كعب والبی از عقبة بن سمعان نقل كرد: هنگامی كه حسین از مكه بیرون آمد فرستادگان عمرو بن سعید بن عاص به فرماندهی یحیی بن سعید معترض او شده و گفتند: باز گرد، كجا می روی؟ او به سخن آنان اعتنا نكرد و رفت، دو گروه (طرفداران حسین و افراد عمرو بن سعید) به دفاع برخاستند و با تازیانه یكدیگر را


زدند در نهایت حسین و یارانش با سر سختی از بازگشت امتناع كرده و به راه خود ادامه دادند (سپاه یحیی) فریاد زدند: ای حسین (ع) آیا از خدا نمی ترسی!از مسلمانان جدا شده و میان امت اختلاف می اندازی؟ حسین (ع) این سخن خدای عزوجل را بیان كرد: لی عملی و لكم عملكم، انتم بریئون ممّا اعمل و أنا بری مما تعملون [3] [عمل من از آن من و عمل شما از آن شما. شما از كردار من بیزارید و من نیز از كردار شما بیزارم. ].

راوی گفت: حسین (ع) حركت كرد تا به منزل تنعیم رسید. در آنجا كاروانی را دید كه عامل بنی امیه در یمن، بحیر بن ریسان حمیری برای یزید بن معاویه فرستاده و حامل ورس [4] و حلّه بود. حسین (ع) آن را مصادره كرد و همراه خود برد سپس به شترداران گفت: شما را مجبور نمی كنم هر كسی مایل است به ما به عراف بیاید كرایه اش را داده و به او نیكی خواهیم كرد و هر كسی مایل است در اینجا از ما جدا شود، كرایه او را به اندازه ای كه راه پیموده است می دهیم. راوی گفت: به كسانی كه از ایشان جدا شدند و به كسانی كه با او (حسین (ع)) دفتند كرایه ای داده و آنها را جامه پوشانید.

33) ابومخنف گفت: أبی جناب به نقل از عدیّ بن حرمله و او هم به نقل از دو نفر از افراد قبیله بنی اسد به من گفت: حركت كرده تا اینكه به منزل صفّاح رسیدیم. پس فرزدق بن غالب شاعر را دیدیم كه نزد حسین ایستاده است و می گوید: خداوند آنچه را كه خواسته ای و آرزو داری به تو عطا كند. حسین به او گفت: از مردمی كه پشت سر گذاشته ای (كوفه) به ما خبر بده. فرزدق گفت: از فرد آگاهی سئوال كردی. دلهای مردم با تو و شمشیرهایشان با بنی امیه است و قضا از آسمان نازل می شود و خداوند هر آنچه را بخواهد انجام می دهد. حسین (ع) گفت: راست گفتی. همه كارها بدست خداست و او و او هر آنچه را بخواهد انجام داده و هر روز در انجام كاری است. اگر آنگونه كه ما دوست داریم، قضا نازل شود، خدا را بخاطر نعمتهایش شكر می كنیم و (می دانیم) او ما را در شكرگزاری مدد خواهد كرد و اگر قضای الهی مطابق میل ما نبود، برای كسی كه نیّت حق


داشته و تقوی پیشه است، مهم نیست چه پیش خواهد آمد. سپس حسین (ع) اسبش را حركت داد و بر فرزدق سلام فرستاد و از یكدیگر جدا شدند.

34) ابومخنف گفت: حارث بن كعب والبی از علی به حسین بن علی بن ابی طالب نقل كرد: هنگامی كه ما از مكه خارج شدیم، عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب نامه ای بوسیله ی فرزندانش عون و محمد برای حسین (ع) فرستاد و در آن نوشته بود: اما بعد از حمد و ثنای خدا، ترا بخدا قسم بعد از خواندن نامه ام منصرف شده و بر گرد ترس و نگرانی من بخاطر كاری است كه بدان روكرده ای و هلاك و درماندگی تو و اهل بیت در آن است. اگر امروز كشته شوی چراغ زمین خاموش می شود زیرا تو پرچم هدایت شدگان و امید مؤمنانی. پس در رفتن شتاب مكن كه من در پی نامه می آیم. والسلام

راوی گفت: عبداللَّه بن جعفر نزد عمرو بن سعید [5] بن عاص رفت و به او گفت به حسین (ع) امان نامه ای بنویس و در نامه ات او را به نیكی و بخشش امیدوار كن و اطمینان بده و از او بخواه كه برگردد شاید او مطمئن شده و بازگردد. عمرو بن سعید گفت: هر چه می خواهی بنویس و بیاور من امضاء خواهم كرد. عبداللَّه بن جعفر نامه را نوشت و سپس به عمرو بن سعید داد و به او گفت: امضاء كن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست تا او را مطمئن نموده و بداند كه در این كار جدّی هستی؛ پس چنین كرد. راوی گفت: یحیی و عبداللَّه بن جعفر به حسین (ع) رسیدند، و پس از اینكه یحیی نامه را برای او خواند باز گشته و به عمرو گفتند: نامه را بر او خواندیم و تلاش كردیم (كه او را برگردانیم امّا) عذری كه برای ما آورد این بود كه گفت: من رسول اللَّه (ص) را در خواب دیده ام و به من دستور داد كاری انجام دهم كه هم اكنون در پی آنم. به نفع یا علیه من باشد. آنها به حسین (ع)گفتند: آن خواب چه بود؟ گفت: به كسی نگفته و نخواهم گفت تا پروردگارم را ملاقات كنم.

راوی گفت: نامه ی عمرو بن سعید به حسین بن علی این بود:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم، از عمرو بن سعید به حسین بن علی، اما بعد از حمد و ثنای خدا، از خدا می خواهم از آنچه باعث عذاب تو می شود، منصرف و به راه حق و صحیح هدت كند به من خبر رسیده كه عازم عراق هستی، از مخالفت و دشمنی به خدا پناه ببر


زیرا می ترسم هلاك شوی؛ عبداللَّه بن جعفر و یحیی بن سعید را به سوی تو فرستادم، همراه آنان نزد من بیا و مطمئن باش در امانی و پاداش و نیكی و حسن معاشرت خواهی یافت. خداوند بدین مطلب گواه، ضامن، مراقب و وكیل است. والسالم علیك.

راوی گفت: حسین (ع) به او نوشت: اما بعد از حمد و ثنای خدا، كسی كه به خدای عزوجل دعوت می كند و عمل صالح انجام داده و ادعای مسلمانی می كند هرگز با خدا و رسول او مخالفت و دشمنی نمی كند. مرا به امان، نیكی و پاداش دعوت كرده ای؛ بدان كه بهترین امان، امان خداست و كسی كه در دنیا از خدا نمی ترسد هرگز در قیامت امنیت نخواهد یافت. از خدا می خواهم كه در دنیا خوفش را بدلم اندازد تا موجب امانم در قیامت باشد. پس اگر در این نامه نیّت پیوند و نیكی با من را داشته ای، خداوند در دنیا و آخرت به تو پاداش دهد. والسلام.

35) ابومخنف گفت: هشام بن ولید از كسانی كه شاهد بودند نقل كرد: حسین بن علی با خانواده ی خود از مكّه حركت كرد. این خبر به محمد بن حنفیه كه در مدینه و در حال وضو گرفتن بود، رسید. راوی گفت: به گونه ای گریست كه صدای او را شنیدم و (میدیدم) اشكهایش را ظرف وضو می ریخت.

36) ابومخنف گفت: یونس بن ابی اسحاق سیبعی نقل كرد: هنگامی كه عبیداللَّه از حركت حسین به طرف كوفه فا خبر شد حصین بن تمیم رئیس نگهبانانش را به قادسیه فرستاد وی سپاهیانی بین قادسیه تا خفان و قطقطانه و لعلع مستقر كرد مردم گفتند: این حسین (ع) است كه به سوی عراق می رود.



[1] معني مروة الشهباء براي مترجم مشخص نشد.

[2] محدوده ي حرم. (مترجم).

[3] سوره يونس آيه 41.

[4] ورس، ماده ي رنگي كه از غلاف ميوه ي لوبيايي شكل و قرمز رنگ به دست مي آيد و در هندوستان و عربستان جنوبي و حبشه رويد و به وسيله ي آن اشياء را رنگ مي كنند. معين، محمد فرهنگ فارسي، اميركبير، چاپ نهم 1375. (مترجم).

[5] عمرو بن سعيد كارگزار يزيد در مكّه بود (م).